آیساآیسا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

آیسا، ماه آسمون زندگی ما

هفته ی چهلم

سلام مونس مامانی،  الهی فدای اون دل کوچولوت برم که دلت نمیاد از مهمونی دل مامانی دست بکشی و بیای بیرونا آیسا جونم دختر ماهم ، ما همه دیگه از چشم انتظاری خسته شدیم هااااااا الهی فدات بشم، لابد موندی که کامل کامل بشی و ما رو از دیدن قیافه نازت سورپرایز کنی؟! نفس مامانی هزار بار خدا رو شکر میکنم که تا اینجا بهمون عنایت کرده و شما رو صحیح و سالم برای من نگهداشته. اما دیگه باید شما کم کم ساکت رو ببندی و تشریف بیاری به این دنیا ملوسکم. دیروز که برای چک آپ نهایی رفتم پیش خانم دکتر ، بهم گفتش دخملی حالش خویه خوبه و اصلا عجله ای برای اومدنش نداشته باشین. آخه تاریخ نهایی هنوز 4 آذر ماه هستش( نکنه می خوای تا اون روز مامانی و منتظر ب...
26 آبان 1390

هفته سی و نهم

سلام نفس مامان و بابا. چطوری فسقلی جونم؟ بازم یک هفته دیگه شروع شد، اما با این تفاوت که این هفته شاید هفته آخری باشه که از انتظار می نویسم. آخه شمارش معکوس شروع شدش. اگه تا حالا هفته ها و روزها رو معکوس میشمردم  حالا باید ساعت ها رو معکوس بشمرم. هر لحظه ممکنه تصمیم بگیری بیای تو بغلمون و برای همیشه پیشمون باشی. بذار برات از این روزا بگم، حسابی بزرگ شدی و دیگه داری به سختی تو دل مامانی میمونی و تحمل میکنی. همه منتظرت هستن و دائما از مامانی دارن احوالت رو میپرسن. منم با دقت تمام چندین بار ساکت رو باز کردم و همه چیز رو چک کردم که چیزی از قلم نیوفتاده باشه. همه هوش و حواسم رو جمع میکنم و فقط به حرکتهات دقت میکنم که مبادا کم...
20 آبان 1390

هفته سی و هشتم

سلام قشنگ ترین هدیه خدا، خوبی دختر نازم؟ اینبار که رفتم دکتر، وقتی خانم دکتر بهم گفت از پایان هفته سی و هشتم دیگه باید لحظه شماری بکنم . یکهو قتد تو دلم آب شد. شکر خدا بالاخره یکی از پر مخاطره ترین و پرهیجان ترین دوره ی زندگیم داره به پایان میرسه و حاصل نه ماه انتظار و مراقبت و دلهره و هیچان یک دختر سالم و انشالله زیبا هستش. خدا رو روزی هزار بار شکر میکنم که تو رو به ما داد و با اومدنت رنگ و بوی زندگیمون خیلی معطرتر شدش. الهی مامان به قربونت بره، دیگه اینقدر بزرگ شدی که مامان از تکونات دیگه خواب به چشماش نمیاد و هر شبی که بتونم لااقل تا 4ساعت بخوابم انگاری دنیا رو بهم دادن . وقتی تکون میخوری احساس میکنم داری به جای تنگت اعتراض میک...
13 آبان 1390

هفته سی و هفتم

دخترکم، فرشته نازم، قربون اون قد و بالای نازت برم من. خبرای خوب خوب دارم برات. اتاق قشنگت آماده شده و مامانی امشب ساک لوازم شما رو هم آماده کردش و دیگه همه چیز برای اومدن قشنگترین هدیه الهی ما مهیا شده، وااااای مامانی باورت نمیشه چقدر  دارم لحظه شماری میکنم تا زودتر در آغوشت بگیرم و بوی بدنت رو استشمام کنم. خیلی شبا از ذوق دیدنت و اومدنت خواب به چشمام نمیاد. اینقدر توی رویاهای خودم غرق میشم که وقتی به ساعت نگاه میکنم میبینم که نزدیکای صبح شده و من شاید روی هم دو ساعتم نخوابیدم. البته هرچند که همه دائما بهم تذکر میدن که بهتره قبل اومدن شما فسقلی من حسابی بخوابم تا بتونم بعد از اومدنت حسابی بهت برسم. اما خوب چکار کنم نمیتونم حتی ی...
8 آبان 1390

هفته سی و ششم

سلام عزیز دلم ، دختر خوشکلم. این هفته که گذشت من و بابایی بیشتر از هر وقت دیگه مشتاق اومدن شما فرشته کوچولو شدیم. آخه با بدنیا اومدن نی نی دایی یاسر و دیدن حرکات با نمک و قیافه نازش ، دل تو دلمون نیست که تو هم زودتر پا به این دنیا بذاری و خونه ما رو پر از شور و نشاط کنی. باورت نمیشه وقتی امیرمهدی فسقلی رو میبینم و فکر میکنم یک کوچولو به همین عزیزی هم مهمون دل من هستش ( که شما باشی) سر از پا نمیشناسم. دیگه داری کم کم آماده تولد میشی دختر نازم. یواش یواش داری سر میخوری و میری پایینتر. و تغییر قیافه ظاهری مامانی این رو نشون میده. از شنبه همین هفته مامانی دیگه کلا اومده به استراحت، دارم سعی میکنم حسابی بخورم و بخوابم و برای سلامتی...
1 آبان 1390
1